دکتر حمیدرضا صدر درگذشت (من، مارادونا و دکتر صدر)

مثل دیروز بود، سال‌ها پیش طبق معمول منتظر شروع یک مسابقه فوتبال از تلویزیون بودم، برخلاف همیشه که علاقه‌ای به صحبت‌های کارشناسی ندارم اما این بار جملات جالبی به گوش رسید، یک تحلیل خاص، یک شور، یک هیجان، یک اشتیاق در جملات کارشناس ناشناس به چشم می‌خورد. در بین خاطرات و یادهای شگفت‌انگیزی که بیان می‌کرد، یک چهره آرام ولی مسحور کننده برای همیشه به دلم نشست و زیرنویسی که نام کارشناس را دکتر صدر معرفی می‌کرد!

و از آنجا بود که هر وقت خبر حضورش را در برنامه‌ای می‌شنیدم پیگیر بودم تا لذت فوتبال را در سخنانش لمس کنم و خودم را سوار بر ماشین زمان خاطرات فوتبالش غرق در شادی نمایم و در هولوگفتارش به زمین‌های خاکی و گِلی فوتبال و به گوشه کنار استادیوم‌های مشهور و خاطره‌انگیز و لحظه‌های جاویدان غم و شادی و شگفتی فوتبال سفر کنم.

علاقه به فوتبال و دکتر صدر تا آنجا پیش رفت که پدر با علم به این واقعیت، از نمایشگاه کتاب تهران، کتاب پیراهن‌های همیشه دکتر صدر را برایم به سوغات آورد. همان روز نشستم، شروع کردم، لذت بردم، خاطره بازی کردم، خندیدم، اشک ریختم و چون تک‌نگاری به خداوند رسید از دست دکتر عصبانی شدم، ناراحت شدم و از این همه به دل نبودن نوشته‌اش از مارادونا، مارادونای من، مارادونای ما، مارادونای فوتبال دلتنگ شدم!

در خلوت به دکتر تاختم چرا دکتر چرا در این همه، مارادونا، دکتر تو که مارادونا را باید بهتر بشناسی، باید بدانی چرا مارادونا چیز دیگری است، می‌دانم که می‌دانی چرا ما او را با هیچ کس مقایسه نمی‌کنیم، تو که خوب می‌دانی چرا مارادونا آن بالا ایستاده و خدایی می‌کند، همینطور ادامه دادم و گفتم و گفتم و گفتم. چرا و چرا و چرا دکتر!؟

و با آنکه دکتر صدر را تنها فردی در کشور می‌دانستم که اینقدر فوتبال را دوست داشتنی و زیبا به تصویر می‌کشید و می‌فهمید، بر سر مارادونا با او قهر کردم، کمتر پیگیرش شدم، هر چند هنوز هر بار کلیپی یا مطلبی از دکتر می‌دیدم حتما به سراغش می‌رفتم ولی دیگر دلم با دکتر صاف نبود، آخر دکتر، همه را ول کردی با مارادونا، واقعا دکتر از هیچ کس توقع نداشتم به جز شما!؟!؟؟!؟!

دو سه سالی دکتر نبود و در ینگه دنیا به سر می‌برد، نمیدانستم چرا؟ از او بعید بود ولی باز پیگیر نبودم تا یکی دو ماه قبل که خبر از بیماریشان رسید و اطلاعیه‌ای که راز هجرت دکتر به آن‌ور آبها را افشا کرده بود، جایی که مارادونا از آنجا و از هر آنچه از آنجا می‌آمد متنفر بود، آری آمریکا را می‌گویم.

و امروز صبح که ناگهان تیتری تلخ میخکوبم کرد، تیتری که چند ماه قبل اشک‍هایم را جاری کرده بود. تیتری که “درگذشت” نقطه مشترکش بود، با این تفاوت که نام‌هایشان از مارادونا آغاز شد و به دکتر حمیدرضا صدر ختم می‌یافت. کلیک کردم، واقعیت داشت. دکتر صدر رفته بود و تلخی نبودش و هیجانش و تحلیلش و خاطراتش بغض را به گلویم سوق داد.

لحظه‌ای مکث و فاتحه‌ای برای شادی روح دکتر و قصد بستن صفحه خبر که ناگهان در گوشه صفحه یک تصویر و دو نام آشنا منصرفم کرد. تصویر دیگو بود، دیگوی دوست داشتنی دیگوی بزرگ که در زیرش تیتر زده بود نظر دکتر صدر در مورد مارادونا!!

بی‌درنگ بر رویش کلیک کردم و دکتر بود با چهره‌ای خسته که اکنون می‌دانم از چه بوده است، از سرطان لعنتی که نجیبانه از همه مخفی‌اش کرده بود، بزرگوارانه به جنگش رفته بود ولی ولی ولی …، کلیپ را پلی کردم و خودش بود، جوابم هم همراهش بود، جواب گلایه‌هایم، جواب همه چراهایی که از دکتر پرسیده بودم، با همان اشتیاق و هیجان همیشگی پاسخم را داد، پاسخ که نه، آخرین وصیتش بود برای من در مورد مارادونا، آخرین حرفش بود برای من از مارادونا!

آنجا که گفت شخصیت برخی در زندگی ورای آن چیزیست که در آن تخصص دارند، چون حافظ و فردوسی در ادبیات، اینان ورای آن چیزی هستند که نوشته‌اند، بسیاری ممکن است شاهنامه را نخوانده باشیم ولی نام حکیم طوس که می‌آید، تکانی می‌خورند و مارادونا نیز، اینچنین ورای فوتبال …

مرسی دکتر، ممنون که تنها تو میتوانستی اینچنین مارادونا را ترجمه کنی، به فردوسی برای ایران، به حافظ برای شبهای سرد و بلند ایران، به واقعیتی که فقط ما طرفداران مارادونا درکش کردیم، ما که حسش و علتش و فهمش را شناخته‌ایم ما که می‌دانیم چرا مارادونا، چرا او و اکنون چرا تو، مرسی دکتر، مرسی.

ببخش، من دیگر گلایه نمیکنم، روحت شاد!

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *